تاسیان



رویایم خانه‌‌ی روستایی در لهستان است
دور از آدم‌های آشنا، دور از شلوغی دنیای مدرن، دور از تکنولوژی
خانه‌ای با شیروانی قرمز، روی تپه‌ای بلند در میان آفتابگردان‌ها، مزرعه‌ای کوچک برای خودم
نزدیک به ابرهای جیب و جادویی لهستان

بخوانم، بنویسم، ترجمه کنم، بکارم، نقاشی کنم، غرق در موسیقی و سکوت


خانه دل تنگ غروبی خفه بود
 مثل امروز که تنگ است دلم
 پدرم گفت چراغ
 و شب از شب پر شد
 من به خود گفتم یک
روز گذشت
 مادرم آه کشید
 زود بر خواهد گشت
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
 که گمان داشت که هست این همه درد
 در کمین دل آن کودک خرد ؟
 آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
 معنی هرگز را
 تو چرا
بازنگشتی دیگر ؟
 آه ای واژه شوم
 خو نکرده ست دلم با تو هنوز
 من پس از این همه سال
 چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه
 

هوشنگ ابتهاج




آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها